( ( متن کامل خود کشی کرت کوبین ) )
نمی دانم چه بگویم؟من هم مثل احساس مشابهی دارم.اگر فکر نمی کنید که . . .
در این اتاق بنشینید ، جایی که گیتار نواخت و خواند . از اینکه اینقدر به او نزدیک شدی خرسند باش .
او یادداشتی از خود بجای گذاشت بیشتر شبیه نامه ای است خطاب به ویراستارش.
نمی دانم چه اتفاقی افتاد . منظورم این است که چه اتفاقی افتاده بود ؟
ولی نمی بایست در سن 40سالگی این اتفاق می افتاد . همیشه می گفت باید تمام یادداشت را برای همگی خواند . گرچه به هیچکدام ربطی نداشت . البته بعضی از مطالب مربوط به شما می شد : واقعا فکر می کنم مطالب مربوط به شما ، دور از نزاکت نمی باشد . او یک دیوانه واقعی است . از همگی شما می خواهم که بلند نگویید «دیوانه»واقعا دیوانه .
درک مطالب این یادداشت کاملا سهل و آسان است . سالها پیش از این ، اولین مرتبه که به گروههای به اصطلاح استقلال طلب معرشده بودم .تمام اختارها از مجرای پانک های 101 می باشد که در جامعه ، اغتشاش بپا کرده بودند ، شنیدن موسیقی به اندازه خلق آن برایم هیجان ندارد هرچند که نوشتن آن سالها به درازا می کشد.
درباره بعضی مسایل احساس گناه می کنم به عنوان مثال ، وقتی در پشت سن مشغول اجرا می باشیم و ناگهان برق خاموش می شود ، آن وقت است که صدای نارضایتی انبوه جمعیت به گوش می رسد .
البته بر روی من تاثیر چندانی ندارد ولی این قبیل کارها بر روی «فردی مرکوری» بی تاثیر نیست . او شخصی است که مورد علاقه تحسین دیگران قرار گرفته .
این چیزی است که برای من قابل تحسین است . واقعیت این است که من نمی توانم همه شما را احمق فرض کنم .به طور ساده ، این امر منصفانه نیست . بدترین جنایت این است که فکر می کردم شخص کاملا شوخ و سرگرم کننده ای هستم ؛ و بدتر اینکه همچنان خواننده راک باقی مانده بودم . مسیَِله بود که متنفر بودی و می بایست این کار را متوقف می ساختم . سعی من بر این بود تا از هر اثری با تمام قدرت قدردانی کنم ؛ این کار را می کنم و خدای داند و بس .
اما کافی نیست . باور دارم که نهایت سعی من ، در جلب رضایت مرز بیشماری از مردم بوده و بس .
آدم بسیار حساسی هستم . برای خلق موسیقی باید به مرحله بالایی از اشتیاق درونی برسم ، درست مثل یک کودک . در تور قلبی 63 ساعتی ، از از سوی مردمر که نمی شناختمشان مورد تشویق زیادی واقع شدم . آن هم از بعد جنبه های فانتزی موزیک . اما هنوز قادر نیستم از از خستگی که خلاُ روح مرا تسخیر کرده، رهایی یابم .
من به سادگی به مردم عشق می ورزم . حالا احساس غمگین و عجیبی وجودم را فرا گرفته . آه مسیح .
چرا فقط لذت نمی بری ؟ نمی دانم . او بر آن است تا مسایل شخصی دیگری را عنوان کند که به هیچکس مربوط نمی شود . مسایل شخصی که به هیچکس ربطی ندارد. مسایل کاملان شخصی .
متشکرم از همگی شما .
می دانم شخص عصبی و عجیب و غریبی هستم .
ولی حالا این احساس را بیشتر ندارم .
صلح عشق Empathy
و خلاصه بعضی از مسایل شخصی دیگر که به هیچ کدام از شما ربطی ندارد . بخاطر داشته باشید .
بر روی تختم دراز می کشم ؛ واقعا خیلی متاسفم . احساس متشابهی با شما دارم .
دوست داشتم پیش شما بودم و به صحبت های دیگران گوش نمی کردم ، اما گوش کردم .
هر شب که با مادرش می خوابید و صبح که بیدار می شوم ، فکر می کنم اوست . زیرا بدن او به نوعی از آنهاست .
حالا باید بروم .
با عشق کرتنی
|